کلاغ‌ها از نوک بلندترین کاج درون پارک محتشم رو در روی دَکَ‍‌ل ها و ستون‌های مخابراتی عَربَده‌کشان فحاشی میکنند . . درمرکز شهر عقربه های کوتاه و بلند ساعت گرد دیواری همچنان در دایره ی زمان سرگردانند و لنگ لنگان بر خط تقارن زندانی بی امان بوسه میزنند . 
 شبانگاه بر صبحگاه قرینه میگردد تا صدای آونگ ناقوس برج شهرداری سکوت را جر دهد . نبش پاساژ طلاکوبی پاسبان پیر نشسته بر نیمکتی چوبی تکیه به دیواری نمور و فرسوده زده و با دهانی نیمه باز و چشمانی بسته در مرز بین خواب و بیداری چرت میزند ، نبش بازار آخرین جعبه های میوه از پشت یک خودرو به زمین گذاشته میشود ، کمی آنسوتر گربه های بسیاری در انتظار رسیدن ماشین هایی هستند که از سمت دریا می ایند و پر از ماهی های نیمه جان هستند .
با تنها چشم سالمش به بازوی جاده خیره مانده و به مقصدشان می اندیشد. همان جایی که منشا این هجم عظیم از ماهی ست. در خیالش آنها سمت باغ درختان ماهی میروند . به مه صحبگاهی کوچه پس کوچه های به هم گره خورده ی محله ی ساغر را در آغوش کشیده درخت پیر انجیل انتهای بن بست تکیه به دیواری آجرپوش داده و شاخسار همچون بازوان یک فرد تنومند بروی شانه ی دیوار لمیده ، کوچه ی باریک خمیده که عمری ست خاکی و باصفا سپرده؛ بود امروز تن به دستان بی ترحم تقدیر و از لحظات ابتدایی صبح کارگران شهرداری درحال فراهم کردن مقدمات و قرار گرفته و جوجه‌ کلاغِ صدساله‌ی شهر درون لانه‌اش با بی حوصلگی خیره به روزمرگی‌های رهگذران مانده. درون پارک محتشم بروی نیمکت‌های سرد و فی أیاز(شبنم‌صبحگاهی) نشسته ، و پیرزنی با میل‌های کاموا‌بافی و مقداری کاموا ، رومه‌ی کیهان از کیوسک مطبوعاتی میخرد ، و لنگ‌لنگان با قدمهای آرام و نامنظم بصورت پس و پیش ، چپ و راست ، عقب جلو ، بسوی مرکز پارک پیشروی میکند ، جوجه کلاغ با حالتی مبهم و عمیق به این پیشروی‌ِ نامحسوس و کسالت آور خیره مانده ، او پیرزن را بخوبی میشناسد. و مدتهاست که روزانه هر صبحگاه، آمدن و نشستن و کاموابافتنش را به نظاره نشسته.  چند نوجوان در زیر همان کاجِ بلندی که لانه‌ی جوجه کلاغِ قصه‌ی ماست ، جمع شده‌اند  گویی از صراط مستقیم منحرف شده و کاشی‌ها را اشتباه رفته‌اند ، یکی از انان یک نخ‌ سیگار مگنای ته‌ قرمز را تفت داده و از وجود تهی میکند ، آنگاه پوکه‌ی سالم و خالی شده از توتون را پشت گوشش میگذارد ، ان دیگری گل گراس با شاهدانه‌اش را رو میکند ، سوم شخص مفرد غایب است و نفر بعدی با قد بلندش بطرز موزیانه ای خیت‌پایی میکند و با سلفه‌هایش که به معنای اخطار است به هم تیمی هایش گِرا میدهد ،آنگاه سوم شخص مفرد از پشت قطور درخت بیرون امده و زیپ شلوارش را بالا میکشد و به جمع میپیوندد ، حال همگی بدنبال پوکه‌ی سیگار میگردند ، و عاقبت پشت گوش شخص اول می‌یابند ، و با شیوه‌ی همیشگی (سه کام حبس) از سمت راست به چپ شروع به کشیدن آن میکنند و جمله‌ی( بده‌بغلی ، بغلی بگیر چیرو‌بگیرم ) بارها از جمعشان شنیده میشود ، در این بین خط پرواز دود های تَوَهُم زایشان در عرض آسمان همچون ستونی اوج میگیرد و از قامت درخت کاجی که به زیرش ایستاده اند بالا میرود ، و بیچاره جوجه کلاغ که ناخواسته شریک در تجربه‌ای ناخلف و علفی شده است . در این حین تمام دودها که از یک مبدا برخواسته اند  در نهایت امر نیز در جهتی خلاف کشش جاذبه به یک مقصد ختم میشوند و لانه‌ی جوجه کلاغ در هاله‌ای از ابهام و توَهُمات ناپدید گردیده است، لحظاتی بعد 
 
جوجه کلاغ بی دلیل و  ناخواسته  بجای قار قار ،  هار‌هار کنان به قدم‌های گروهی ، دو‌به دو ، زیگزاگی و ضبدری پیرزن میخندد  هی میخندد  آنگاه پیرزن به نیمکتش میرسد و رومه را بروی  نیمکت گذاشته سپس برویش مینشیند ، در این هنگام  سوالی میشود در افکار کلاغ مطرح. او که از دیدنِ چنین رفتار عجیبی از سوی پیرزن  متعجب و سردرگُم شده از خودش میپرسد که چرا پیرزن برخلاف عامه‌ی مردم‌ و  ادم‌های معمولی ، رومه را  با دستانش باز نمیکند و جلوی صورتش بگیرد تا بتواند براحتی بخواند؟ واقعا چگونه با این سبک عجیب ک ابتدا ان را پهن نموده و سپس عینکش را بچشم زده و میل‌های کاموایش را از چرخ‌دستی اش بیرون اورده و نشسته بروی رومه ، میتواند رومه را بخواند؟ پس چرا هرگز پا نمیشود تا رومه را ورق بزند؟ پس بی شک هنوز سرگرم خواندن صفحه ی اول است و برای بار هزارم آنرا خوانده.  و مجددا کلاغ  هار هار  میخندد.  ساعتها بعد
 
کلاغ درون تخیلات و افکارش  آنچنان دودخور شده که با دو تکه چوب خشکیده ی کوچک و باریک ، یکی از رو ، یکی از زیر ، یکی را رد میکند و مشغولِ بافتن رویایش میشود.  
شب هنگام ولی 
اتاق های تک نفره مملوء از مهمانی رویاست. خیالات و اوهام موج میزنند در افکاراقسمتی از داستان کوتاه مجازی. شهروز براری صیقلانی

داستان چیست؟

کفشهای سکسی. داستان کوتاه. مجازی ، صدف اشراغی

داستان بلند شوکت و ماهی گلی . داستان 8

قسمتی از داستان بلند پستوی شهر خیس از شهروزبراری صیقلانی

داستان کوتاه رشت

داستان وحشتناک ترسناک اجنه ماورأطبیعه

داستان کوتاه دخترانه های نیکان

، ,  ,ی ,های ,کلاغ ,میکند ,، و ,، یکی ,جوجه کلاغ ,میخندد   ,رومه را

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

نام شناسی و ریشۀ واژه ها تیدا کلیپ بانک لینک های دانلود فیلم ، دانلود سریال و دانلود آهنگ میباشد. کتابخانه عمومی شهید محلاتی بشارت مسیح پرواز تا عشق lalehlan shamimnbahar کافی نت امیر صدرا !!ورود هر گونه دغدغه، ممنوع دانلود فایل